360
تمام شب بد خوابیدم، از ساعت چهار صبح بیدار شدم، مثل دیروز چای و قهوه درست کردم، هنوز بدنم به ساعت اینجا عادت نکرده، برگشتم به اتاقم و زدم زیر گریه! نمیدانم چرا گریه کردم. هنوز هم بغض دارم. حال آدمی ام که هیچ چیزش دست خودش نیست و نمی داند باید چکار کند. بعد رفتم دوش گرفتم و توی حیاط سیگار کشیدم.
+ نوشته شده در جمعه سی ام شهریور ۱۴۰۳ ساعت 22:11 توسط پاپن هایم
|